داستان جالب رهایی از افکار منفی با رفتن خدمت جناب شایسته
چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۳ ب.ظ
بعضی وقتا چنان افکار منفی و گناه میشن که هیچ روزنه امیدی هم نمیزارن!
یک شب بعد مراسم عروسی یکی از فامیل چنان این افکار دوره ام کرده بود که تا صبح چشم نگذاشتم. فقط تونستم به خودم بگم فردا جمعه است و صبح زود حاج آقا شایسته جلسه ندبه داره! تا صبح صبر کن اگر درست نشد بعد هرچی...
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
بالاخره صبح شد و راه افتادم سمت جلسه. توراه هی باخودم میگفتم مگه چی میشه کرد؟ افکار که دست ما نیست درستش کنیم!
رسیدم خلوت بود مثل همه جمعه ها که میشه بعدش رفت جلو و چند دقیقه خصوصی حرف زد. رفتم جلو و تا یکم توضیح دادم سریع گفتند که هروقت این حالتی شدی ده بار بگو:
برای اینکه یادم نره در راه برگشت مدام آنرا می خواندم تا برسم خانه و در جائی یادداشتش کنم ولی هنوز افکار همونجوری بود...
نمیدونم چندبار خوندم ولی وقتی رسیدم خانه با یک صحنه جالب مواجه شدم:
چون بعضی از مهمانها خانه ما خوابیده بودند و راهرو پر بود، یکی از اهالی خانه ما که میخواست برای خرید صبحانه بیرون بره مجبور بود از پنجره بره و چون تمام عمرش اینکارو نکرده بود و اصلانم این کارا بهش نمیاد، تو قاب پنجره گیر کرده بود و بادیدن من زد زیر خنده، طوری میخندید که تا اونوقت ندیده بودم بعدش ازم خواست تا صبحانه بخرم چون خودش هنوز گیر بود.
در راه خرید، هی قاب پنجره می اومد تو ذهنم.
خریدم و برگشتم. همه پاشدند برا صبحانه و صبح جمعه و نان تازه و داستان پنجره مایع نشاط همه
و من نفهمیدم کی فازم عوض شد و افکار رفت؟!!
البته حاج اقا بعدها بیشتر برام توضیح دادند... و گفتند که عدد این ذکر 19باره در سجده بعد از نماز صبح هروز (این دعا دربخش دعاهای هنگام طلوع و غروب مفاتیح آمده)
- ۹۵/۱۰/۰۸