اندر یاد حاج حسین شایسته شاگرد رجبعلی خیاط (اعلی الله مقامهما)

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

اندر یاد حاج حسین شایسته شاگرد رجبعلی خیاط (اعلی الله مقامهما)

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

اندر یاد حاج حسین شایسته شاگرد رجبعلی خیاط (اعلی الله مقامهما)

عبد صالح خدا حاج حسین عباسی معروف به حاج آقا شایسته، در سال 1298 هجری شمسی در شمیرانات تهران دیده به جهان گشود. از همان اوان جوانی به واسطه سکنی گزیدن خواهر گرامش در خیابان مولوی تهران و همسایگی شیخ رجبعلی خیاط پای ایشان نیز به بیت شیخ باز شد و تا سال 1340 که حضرت شیخ دیده از جهان فروبست از فیوضات ایشان برخوردار گشت.
حاج آقای شایسته عمری را در راه خیر و کمک به خلق طی کرد، چه بسیار افراد که با کمک ایشان درد و رنجشان التیام یافت. وی اموال زیادی در راه خدا وقف کرد از جمله باغ محل درآمد خود را و در جلسات قرآن حسینیه موقوفه خود در کل سال شرکت می کرد.
سرانجام در زمستان سال 1396 در روز شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) پس از عمری مجاهده نفس به دیار باقی شتافت و پیکر پاکش در امامزاده علی بن جعفر (درب بهشت) در شهر قم به خاک سپرده شد.
چه خوب زیست و چه نیکو رفت.
این وبلاگ شرح دلدادگی یکی از مریدان ایشان است که چند سال ارتباطش با آن نازنین، در مقایسه با آنچه که می شد بشود، به قدری کم است که حسرتی عمیق برایش به جای گذاشته...
شرح این عاشقی ننشیند در سخن

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

بنظرم مرد خدا را از شبها و کم خوابیدنش باید شناخت.
شاید بزور عقل جلوی پرخوری را بشه گرفت،
شاید به خاطر اخلاقیات جلوی خشم یا حتی شهوت را بشه گرفت،
ولی خواب برادر مرگه، وقتی خوابی یا بین خواب و بیداری انگار خیلی پات در دنیا نیست که بشه با عقل و اخلاقیات کاری پیش برد، مثل محتضر در بستر بیشتر ناخودآگاهت کار میکنه تا عقل و...
دستور مشترک تمام عرفا و بزرگان در هر سلسله و مسلکی، زمزمه با معبود در سحرگاهه که دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
اینجاست که برای پاشدن از خواب ناز و مناجات سحر، واقعا باید حبی در ناخودآگاهت پیدا شده باشه.
حتی شاید بشه برای مدت کوتاهی سحرها پاشد که اون هم مسلما ارزش داره ولی تا به ماه و سال نرسه شاید نشه اسمشو حب گذاشت.

یکبار حاج آقا شایسته داشت حرف میزد یهو بند دلش پاره شد و با اشک گفت من در همه عمرم یک شبم کامل تا صبج نخوابیدم!

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ    از یمن دعای شب و ورد سحری بود
  • erfan erfan